اسطوره و فلسفه
رابطه ی اسطوره و علم با رابطه ی اسطوره و فلسفه همپوشانی دارد و بنابراین دیدگاه های بسیاری از نظریه پردازان مطرح شده در مقاله قبل را می شد در عوض در این جا بررسی کرد. اما موضوع این است که درباره ی رابطه ی اسطوره و فلسفه
نویسنده: رابرت سیگال
مترجم: احمدرضا تقاء
مترجم: احمدرضا تقاء
رابطه ی اسطوره و علم با رابطه ی اسطوره و فلسفه همپوشانی دارد و بنابراین دیدگاه های بسیاری از نظریه پردازان مطرح شده در مقاله قبل را می شد در عوض در این جا بررسی کرد. اما موضوع این است که درباره ی رابطه ی اسطوره و فلسفه آرای به مراتب متنوع تری وجود دارد، که از آن جمله می توان به این ها اشاره کرد: اسطوره جزو فلسفه است؛ اسطوره برای خودش یک پا فلسفه است؛ فلسفه اسطوره است؛ اسطوره برآمده از فلسفه است؛ فلسفه برآمده از اسطوره است؛ اسطوره و فلسفه مستقل از هم اند اما کارکرد یکسان دارند؛ اسطوره و فلسفه مستقل از همند ولی کارکردشان فرق دارد.
پل رادین
ابتدا یادآور می شوم که در حالی که تایلر و فریزر اسطوره و علم، هر دو، را ذیل فلسفه می گنجاندند، لوی-برول در واکنش به دیدگاه آنان اسطوره را هم رویاروی علم و هم رویارویی فلسفه قرار داد. به باور او، خود یکی پنداری با جهان که خاص تفکر بدوی است و در اسطوره بروز می یابد، با آنچه اقتضای علم و فلسفه است، یعنی خود جداپنداری از جهان، مغایرت دارد.دیدگاه لوی-برول خود با واکنش هایی روبه رو شد که سریع ترین واکنش از جانب پل رادین (1883-1959)، انسان شناس لهستانی تبار، بود که در طفولیت به همراه خانواده به آمریکا مهاجرت کرد. عنوان مهم ترین کتاب او، انسان بدوی در مقام فیلسوف، خود به اندازه ی کافی گویاست. رادین در این کتاب اصلاً ذکری از تایلر به میان نمی آورد، که البته عجیب است، اما در واقع به احیای دیدگاه او و شرح و بسط آن می پردازد. رادین این را قبول دارد که بیش تر انسان های بدوی به هیچ وجه تفکر فلسفی ندارند، اما متذکر می شود که این ویژگیِ بیش تر انسان ها در هر فرهنگی است. او میان انسان متوسط، که «اهل کار»(1) است، و انسان استثنایی، که «اهل اندیشه»(2) است، تمایز می گذارد:
اولی [یعنی انسانی که اهل کار است] به صرف این که جهانی هست و اموری رخ می دهد احساس رضایت می کند. برای او تبیین در درجه ی دوم اهمیت قرار دارد و در ظاهر به آماده ترین تبیین موجود رضا می دهد. اما در باطن وضع به کل فرق می کند. او بی تردید به یک نوع تبیین بیش تر گرایش دارد تا نوع دیگر. او تبیینی را ترجیح می دهد که تأکید آن مشخصاً بر رابطه ی مکانیکی محض میان یک سلسله رویداد باشد. ضرب آهنگ ذهنی او-البته اگر استفاده از این اصطلاح درست باشد-مشخصه اش نیاز به تکرار بی پایان یک رویداد واحد یا، در بهترین حالت، چندین رویداد است که همگی در یک سطح کلی قرار دارند... حال آن که انسان اهل اندیشه به ضرب آهنگ ذهنی کاملاً متفاوتی دارد. برای او فرض وجود رابطه ای مکانیکی میان رویدادها کافی نیست. او بر توصیفی اصرار دارد که یا بر پایه ی پیشرفت تدریجی و تطور از یک رویداد به چندین رویداد و از رویدادهای ساده به رویدادهای پیچیده استوار باشد، یا بر پایه ی فرض وجود رابطه ای علت و معلولی.
(Radin,primitiv man as Philosopher,pp.223-3)
هر دوی این «منش ها را در تمامی فرهنگ ها و به یک نسبت می توان مشاهده کرد. پس اگر این تصور لوی-برول خطاست که هیچ انسان بدوی اهل اندیشه نیست، این فرض تایلر نیز اشتباه است که همه ی انسان های بدوی اهل اندیشه اند. اما برای آن دسته از بدویانی که اهل اندیشه اند رادین مهارت فلسفی ای قائل می شود که از مهارتی هم که تایلر برای اسطوره پردازان یا، به تعبیر خودش، «فیلسوفان نامتمدن» قائل می شود بیش تر است. رادین می گوید گمانه زنی های بدوی، که کامل ترین مصداق آن را می توان در اسطوره ها جست، کاری بیش از توضیح رویدادهای جهان فیزیکی انجام می دهند، که متأسفانه حداکثر کاری است که می توان به اسطوره ی آدونیس نسبت داد. اسطوره ها با انواع مضامین متافیزیکی، نظیر اجزای غایی تشکیل دهنده ی واقعیت، سر و کار دارند. همچنین، برخلاف نظر تایلر، انسان بدوی از نوعی قدرت انتقاد شدید برخوردار است:
بسیار دور از انصاف است که بگوییم انسان بدوی از توان اندیشه ی انتزاعی، سامان بخشیدن به آن اندیشه ها در قالبی نظام مند و در نهایت قراردادن آن اندیشه ها یا کل محیط پیرامونش در معرض انتقاد عینی و بی طرفانه بی بهره است.(Radin,Primitive Man as Philosopher,p.384)
رادین احتمالاً با این نظر کارل پوپر و رابین هورتون موافق بود که قابلیت انتقاد مؤلفه ی بارز تفکر است.
ارنست کاسیرر
واکنشی به مراتب ملایم تر به نظرات لوی-برول واکنش ارنست کاسیرر (1874-1945)، فیلسوف آلمانی تبار، بود. به باور کاسیرر، که نظرات لوی-برول را در مجموع قبول دارد، تفکر اسطوره ای یا «اسطوره پردازانه»(3) تفکری است بدوی، آکنده از احساس، جزو دین، و فرافکنی احساس یگانگی رازگونه بر جهان. اما کاسیرر آن جا مدعی می شود که نظراتش با لوی-برول کاملاً تفاوت دارد که می گوید تفکر اسطوره ای منطق خاص خود را دارد. البته واقعیت این است که لوی-برول هم حرفش همین است و اتفاقاً اصطلاح «پیشامنطقی» را او از آن رو وضع کرد که به تفکر بدوی انگ «نامنطقی» یا «غیرمنطقی» نچسباند. کاسیرر همچنین ادعا می کند از این نظر نیز با لوی-برول مرزبندی دارد که تأکیدش بر خودسامانی اسطوره به عنوان یکی از جلوه های معرفت است که مهم ترین جلوه های دیگرش عبارت اند از زبان، هنر، و علم:اما هرچند گنجاندن اسطوره در ذیل نظامی عام از جلوه های نمادین ضروری می نماید، خطراتی هم بر آن مترتب است... و چه بسا موجب تمایززدایی از جلوه ی ذاتی [یعنی متمایز] اسطوره شود. و به واقع چه کوشش ها که برای تبیین اسطوره از رهگذر فروکاستن آن به جلوه ای دیگر از حیات فرهنگی، اعم از دانش [یعنی علم]، یا زبان نشده است.
(Cassirer,The Philosophy of Symbolic Forms,vol II,p.21)
اما کاسیرر در عین حال با لوی-برول هم عقیده است که اسطوره با علم سازگار نیست و علم بر جای اسطوره نشسته است:«علم تنها با ردّ تمامی اجزای اسطوره ای و متافیزیکی است که جلوه ی خاص خود را می یابد.» هم کاسیرر و هم لوی-برول اسطوره را منحصراً بدوی و علم را منحصراً مدرن می دانند. با این حال کاسیرر اسطوره را جلوه ای از جلوه های معرفت و یکی از صورت های نمادپردازی و جهان سازی بشر در نظر می گیرد و از این حیث اسطوره را با علم در یک رده قرار می دهد، حال آن که نزد لوی-برول اسطوره چنین جایگاهی ندارد.
کاسیرر بعدها به این نتیجه رسید که اسطوره صرفاً بدوی نیست و اسطوره ی مدرن هم وجود دارد. او که از آلمان هیتلری به آمریکا گریخته بود، تمرکزش را بر اسطوره ی سیاسی مدرن و از همه مهم تر نازیسم قرار داد. اسطوره در این جا مترادف با ایدئولوژی است. کاسررکه پیش از آن در آسمان معرفت شناسی سیر می کرد، از عرش فرود آمد و پای در حیطه ی علوم اجتماعی نهاد و درگیر بررسی مسائل این حوزه شد؛ مسائلی از قبیل چگونگی پیدایش و تداوم اسطوره های سیاسی. کاسیرر که پیش تر لوی-برول را متهم می کرد که اسطوره را غیر عقلانی می داند و او را از این بابت نکوهش می کرد، خود به این مسئله اعتقاد یافت:
در تمامی برهه های حساس حیات اجتماعی بشر، نیروهای عقلانی که در برابر ظهور مفاهیم اسطوره ایِ قدیم ایستادگی می کنند دچار ضعف می شوند. در همین برهه هاست که بار دیگر عصر اسطوره فرا می رسد.
(Cassirer,The Myth of the State,p.280)
کاسیرر میان اسطوره و جادو، و میان جادو و کوشش مذبوحانه برای کنترل جهان، نوعی پیوند قائل می شود و این چنین است که پاره ای توضیح ها، به ویژه توضیح برانیسلاو مالینفسکی، درباره ی اسطوره های بدوی را در مورد اسطوره های مدرن نیز صادق می داند:
این توصیف [مالینفسکی] از نقش جادو و اسطوره پردازی را در جامعه ی بدوی در مورد مراحل بسیار پیش رفته ی حیات سیاسی بشر نیز کاملاً مصداق دارد. بشر همواره در شرایط مأیوس کننده به هر وسیله ای چنگ می زند.
(Cassirer,The Myth of the State,p.279)
با این حال کاسیرر، برخلاف مالینفسکی، جهان کنترل ناپذیر را نه جهان فیزیکی که جهان اجتماعی می داند. برای خود اسطوره قدرت جادویی قائل می شود و مهم تر از همه این که وجود اسطوره ی مدرن را می پذیرد. اما نکته ای که وجود دارد این است که اسطوره های مدرن نیز همان ویژگی های نیاکان بدوی شان را دارند.
کاسیرر که پیش تر در تحلیل اسطوره آن را شبه فلسفه دانسته بود، بعدها با جداسازی اسطوره از فلسفه دیگر آن را جلوه های معرفت با منطق خاص و فهم پذیر خود نمی دانست و نقش حاشیه ایِ باقی مانده برای فلسفه را به چالش کشیدن اسطوره های سیاسی می پنداشت:
نابودی اسطوره های سیاسی در ید قدرت فلسفه نیست. اسطوره به یک معنا آسیب ناپذیر و در برابر استدلال های عقلانی مقاوم است و با قیاس منطقی نمی توان ابطالش کرد. اما فلسفه می تواند خدمت مهم دیگری برای ما انجام دهد و ما در شناختن حریف مدد کند... ما نخستین بار که به اسطوره های سیاسی برخوردیم آن ها را چنان بی معنا و ناهمخوان و چنان خیالی و مضحک یافتیم که هیچ کس نمی توانست ما را وادارد که جدی شان بگیریم. اما اینک بر همگی مان آشکار شده که تا چه حد در اشتباه بوده ایم... ما باید به دقت خاستگاه، ساختار، روش ها و اسلوب های اسطوره های سیاسی را مطالعه کنیم. باید با حریف چهره به چهره شویم تا بدانیم که چگونه با آن مقابله کنیم.
(Cassirer,The Myth of the State,p.290)
البته معلوم نیست که با چه استدلالی می توان وظیفه ی مطالعه ی اسطوره های سیاسی را از گردن علوم اجتماعی به گردن فلسفه انداخت. از این منظور اسطوره صرفاً پیشامنطقی نیست بلکه به کل نامنطقی است، و جالب این جاست که این موضوع به مراتب افراطی تر از موضعی است که کاسیرر لوی-برول را بابتش سخت به باد انتقاد می گیرد!
هنری و هنریته فرانکفورت
بارزترین نمونه ی به کارگیری نظریه های لوی-برول و کاسیرر در حوزه ی فلسفه کتابی بود با عنوان سرگذشت فکری انسان باستانی: گفتاری در باب اندیشه های نظری در خاور نزدیک باستان که در سال 1946 به قلم جمعی از کارشناسان خاور نزدیک منتشر شد. در سال 1949 که نسخه ی شمیز کتاب چاپ شد، هر دوی این عناوینِ اصلی و فرعی به صورت عنوان فرعی درآمدند و کتاب صاحب یک عنوان اصلی جدید و بسیار گویا شد: پیش از فلسفه، به گفته ی هنری و هنریته فرانکفورت، که این نظریه را پیش نهادند. مردم خاور نزدیک در عهد باستان در مرحله ای بدوی از فرهنگ می زیستند که بجاست آن را «پیشافلسفی»(4) بنامیم. گنجاندن صفت باستانی در ذیل صفت بدوی یادآور آرای تایلر و فریزر است. فرانکفورت ها تفکر انسان مدرن را «فلسفی»، یعنی انتزاعی، انتقادی و غیر احساسی، می دانند و معتقدند که حوزه ی فلسفه تنها یکی از قلمروهایی است که در آن از تفکر فلسفی استفاده می شود و نمونه ی بارز تفکر «فلسفی» علم است. تایلر، لوی-برول و دیگران نیز صفت «فلسفی» را در معنایی به همین وسعت و تقریباً مترادف با «عقلانی» به کار می برند و به همین نحو علم را ناب ترین تجلی تفکر فلسفی می دانند. فرانکفورت ها می گویند تفکر انسان بدوی، برخلاف انسان مدرن، «اسطوره ای»، یعنی عینی، غیرانتقادی و احساسی است و اسطوره پردازی تنها یکی از نمودها و البته غنی ترین نمود تفکر اسطوره ای است.واقعیت آن است که دو شیوه ی تفکر فلسفی و اسطوره ای فراتر از دو تصور متفاوت از جهان است. این دو، چنان که لوی-برول معتقد بود، دو ادراک متفاوت از جهان است.«تفاوت بنیادین» میان این دو آن است که برای انسان مدرن جهان بیرون «آن (it)» است، ولی برای انسان بدوی «تو (Thou)» (این اصطلاحات از مارتین بوبر، فیلسوف یهودی، اقتباس شده است). رابطه ای از نوع من-آن رابطه ای است با فاصله و عقلانی، حال آن که رابطه ای از نوع من-تو رابطه ای است بی فاصله و احساسی-بماند که عنوان اصلی اولیه ی کتاب فرانکفورت ها خود به اندازه ی کافی گیج کننده است. نمونه ی عالی رابطه ی من-تو عشق است.
وقتی می گوییم جهان برای انسان بدوی حکم «تو» دارد نه «آن»، منظورمان این است که او جهان را شخص می انگارد نه شیء. انسان بدوی بارش باران پس از یک دوره ی خشکسالی را ناشی از تغییرات جوی نمی داند، بلکه آن را مثلاً به پیروزی خدای باران بر خدای رقیب، که شرح آن در اسطوره آمده، نسبت می دهد. فهم جهان به عنوان «تو» منجر به محو انواع تمایزهای من-آنیِ هر روزه می شود. انسان بدوی امر صرفاً ذهنی را از امر عینی تمییز نمی دهد: آنچه او می بیند طلوع و غروب خورشید است نه گردش زمین به دور خورشید، رنگ هاست نه طول موج ها. انسان بدوی ظاهر امور را از واقعیت تشخیص نمی دهد: به باور او تکه چوب واقعاً داخل آب کج می شود نه این که کج به نظر برسد و رؤیاها واقعیت دارند چون واقعی می نمایند. انسان بدوی نماد را از آنچه به نماد درآمده تمییز نمی دهد: برای او نام با صاحب نام یکی است و اجرای دوباره یک اسطوره به معنای وقوع دوباره ی آن است.
فرانکفورت ها می گویند مردمان مصر و بین النهرین باستان در جهانی یکسره اسطوره ای می زیستند. انتقال از تفکر اسطوره ای به تفکر فلسفی با قوم بنی اسراییل آغاز شد که خدایان متعدد را در یک خدا تلفیق کردند و آن خدا را هم بیرون از طبیعت قرار دادند. بنی اسراییل با این کار راه را برای یونانیان هموار کردند که آمدند و آن خدای شخصانی را به صورت یک یا چند نیروی غیر شخصانی در پس طبیعت یا صورت ظاهر امور درآوردند. و آنگاه با تبدیل تخیل پیشاسقراطی به علم تجربی، آخرین مرحله ی «اسطوره زدایی» (5) از طبیعت نیز رقم خورد.
دیدگاه فرانکفورت ها مشکلات متعددی دارد. نخست این که گهگاه چنین می نماید که تفکر اسطوره ای همان روح باوریِ مورد اشاره ی تایلر است که برای انسان بدوی نیز همان ذهنیت انسان مدرن را قائل بود. دوم این که «من-توِ» مورد اشاره ی بوبر تنها شامل تجربه کردن شخص به عنوان شخص می شود نه تجربه کردن شیء به عنوان شخص. سوم این که مسلماً هر پدیده ای را می توان هم به عنوان «آن»[شیء] تجربه کرد هم به عنوان «تو»[شخص]. چهارم این که هیچ فرهنگی نمی تواند منحصراً با طبیعت به عنوان «تو»[شخص] برخورد کند اما به اندازه ی کافی از آن فاصله بگیرد که بتواند مثلاً در آن کشت و زرع کند. پنجم این که فرهنگ های خاور نزدیک باستان را کاملاً اسطوره ای، فرهنگ بنی اسرائیل را عمدتاً غیر اسطوره ای، و فرهنگ یونان باستان را کاملاً علمی پنداشتن به غایت ساده انگارانه است، که کورنفورد در گفت و گو از علم یونانی به این مطلب اشاره می کند.
با همه ی این ها، فرانکفورت ها را باید بابت تلاششان برای به کار بستن نظریه ی انتزاعی لوی-برول در مورد نمونه های مشخص ستود. این دو، هم صدا با لوی-برول و کاسیرر، لُبّ کلامشان این است که اسطوره ها، گرچه خود داستان هستند، متکی به ذهنیتی خاص و متمایزند. جالب این جاست که شدیدترین انتقاد فرانکفورت ها از لوی-برول همان انتقاد کاسیرر است و البته به همان میزان هم نابجا، زیرا خود لوی-برول اصرار دارد که شیوه ی تفکر بدوی خاص هست اما نامنطقی نیست.
فرانکفورت ها اگر می خواستند به اسطوره ی آدونیس بپردازند همان کاری را می کردند که لوی-برول در شرایط مشابه می کرد، یعنی تمرکز بر مسئله ی خود یکی پنداری احساسی آدونیس با جهان و در نتیجه ناتوانی او در دیدن جهان آن گونه که هست.
رودولف بولتمان و هانس یوناس
کاسیرر، بخصوص در اوایل کارش، هر اندازه هم که رویکردش به اسطوره فلسفی باشد، هرگز نمی گوید که اسطوره برای خودش یک پا فلسفه است. اما هستند نظریه پردازانی که این اعتقاد را دارند. از جمله رودولف بولتمان (1884-1976)، متکلم آلمانی، و هانس یوناس (1903-1993)، فیلسوف آلمانی تبار که سرانجام در آمریکا اقامت گزید. این دو نه تنها معنای اسطوره را از فلسفه و به بیان دقیق تر از نظرات اولیه ی مارتین هایدگر، اگزیستانسیالیست معروف، می گیرند، بلکه فقط و فقط به مسئله ی معنا می پردازند. برای این دو نه خاستگاه اسطوره اهمیت دارد نه کارکرد آن، و اسطوره را جزو هیچ کنشی نمی دانند. آنان همچون برخی انسان شناسان نظری به اسطوره به مثابه ی متنی مستقل و خودسامان می نگرند، اما برخلاف تایلر در خصوص منشأ و عملکرد اسطوره حتی گمانه زنی هم نمی کنند.بی شک هم بولتمان و هم یوناس مفهوم اسطوره را به اصطلاحات اگزیستانسیالیستی برمی گردانند تا معنایش را به کام انسان مدرن دلپذیر سازند، اما به این نکته نمی پردازند که چرا به اسطوره نیاز است، آن هم وقتی همان پیامی را می رساند که فلسفه می رساند. برای مثال، به مانند دیدگاه ارسطو درباره ی ادبیات، نمی گویند که اسطوره راه دسترسی پذیرتری برای انتقال حقایق انتزاعی است. از آن جا که نظام های اسطوره ایِ مورد مطالعه ی این دو-عهد جدید برای بولتمان و آیین گنوسی برای یوناس-صرفاً فلسفی نیستند بلکه به هر حال دینی اند.
آلبر کامو
نمونه ی عینی تر تقلیل اسطوره به فلسفه را می توان در تفسیر مشهور آلبرکامو (1913-1960)، نویسنده ی اگزیستانسیالیست فرانسوی، از اسطوره ی یونانی سیزیف با سیسوفوس مشاهده کرد. یکی از شخصیت هایی که اولیس در تارتاروس، جایگاه سرپیچی کنندگان از زئوس در هادس، به آن ها برمی خورد سیسوفوس است. مجازات ابدی سیسوفوس این است که سنگی بزرگ را به بالای تپه ای پر شیب بغلتاند. اما هر بار سنگ به محض رسیدن به بالای تپه رها شود و به پایین تپه باز می گردد. اولیس این منظره را چنین توصیف می کند:نیز سیسوفوس را دیدم که رنجِ بسیار می بُرد. دو دست بر دو سوی سنگی عظیم نهاده با دست و پا بر فراز تپه ای می راند، اما آن سنگِ سنگدل چون به نزدیک قلّه می رسید واغلتیده، به پایین سرازیر می شد. و او دیگر بار با مشقت بسیار آن را به بالا می غلتانید، در حالی که عرق از بند بند اندام هایش جاری بود و بر فراز سرش ابری از غبار به هوا برمی خاست.
(Homer,The Odyssey,lines 593-600)
هومر نمی گوید گناه سیسوفوس چه بوده و منابع باستانی نیز در این باره با هم اختلاف دارند. با این حال تمامی مردم عهد باستان سیسوفوس را مستحق دلسوزی می دانستند. اما به باور کامو او در خور ستایش است. او سیسوفوس را تجسم سرنوشت محتومِ معدود آدمیانِ شوریده بر خدایان نمی داند، بلکه او را نماد تمامی انسان هایی می انگارد که خود را محکوم به زندگی در جهانی بدون خدایان می بینند. سیسوفوس ستودنی است چون پوچی و بیهودگی هستی آدمی را، که بیش از آن که ناعادلانه باشد بی معناست، می پذیرد. او به جای آن که دست بکشد و خود را از زندگی برهاند همچنان رنج می کشد. با این که نیک می داند تلاشش پاک بی ثمر است. قهرمانی او تنها نوع قهرمانی ای است که در جهانی بی خدا و لذا بی معنا مجالش هست. کامو با استفاده از اسطوره ی سیسوفوس در واقع وضعیت بشر را به تصویر می کشد.
اسطوره ی سیسوفوس همان قدر جزو دین بوده که اسطوره های مورد تحلیل بولتمان و یوناس بوده اند؛ و البته برای بولتمان هنوز هستند. اما کامو، همچون بولتمان و یوناس، با اسطوره به مثابه ی متنی مستقل و بریده از هرگونه دین عملی و نهادی شده برخورد می کند. هر سه ی این افراد معتقدند که اسطوره نوعی قصه ی فلسفی است، چرا که معتقدند به هر حال اسطوره برای خودش یک پا فلسفه است.
پی نوشت ها :
1. man of action
2. thinker
3. mythopoeic
4. pre-philosophical
5. dymythicizing
Paul Radian, Primitive Man as Philosopher , 2nd edn. (New York: Dover, 1957[1st edn. 1927]); The World of Primitive Man (New York: Dutton, 1971), Chapter 3.
Ernst Cassirer, The Philosophy of Symbolic Forms, tr. Ralph Manheim, II (New Haven, CT: Yale University Press, 1955); The Myth of The State (New Haven, CT: Yale University Press, 1946).
درباره ی اسطوره های سیاسی همچنین رجوع کنید به:
Cassirer , Symbol, Myth, and Culture, ed. Donald Philip Verene (New Haven: Yale
University Press, 1979), PP. 219-67.
Henri Frankfort and H.A. Frankfort, John A. Wilson, Thorkild Jocobsen, and William A. Irwin , The intellectual Adventure of Ancient Man: An Essay on Speculative Thought in the Ancient Near East (Chicago: University of Chicago Press, 1946 [reprinted Phoenix Books, 1997]);Paperback Retitled Before Philosophy: The intellectual Adventure of Ancient Man: An Essay on Speculative Thought in The Ancient Near East (Harmondsworth: Pelican Books, 1949).
Rudolf Bultmann, "New Testament and Mythology " (1941) in Kerygma and Myth, ed. Hans-Werner Bartsch, tr. Reginald H. Fuller, (London: SPCK, 1953), PP. 1-44;Jesus Christ and Mythology (New York: Scribner's, 1958); Hans Jonas, Gnosis and Spätantiker Geist, 2 Vols, 1st edn. (Göttingen: Vandenhoeck Und Ruprecht, 1934 [Vol. I] and 1954 [Vol. II, Part 1]); The Gnostic Religion, 2nd edn. (Boston: Beacon Press, 1963[1958]), Epilogue.
برای مطالعه ی مطالبی درباره ی اسطوره ی سیزیف با سیسوفوس رجوع کنید به:
Albert Camus, The Myth of Sisyphus and Other Essays, tr. Justin O'Brien (New York: Vintage Books, 1960 [ 1955]), PP. 88-91; Homer , The Odyssey, tr.
Richmond Lattimore (New York: Harper Torchbooks, 1968 [1965]), P.183.
منبع مقاله :
سیگال، رابرت آلن؛ (1388)، اسطوره، احمدرضا تقاء، تهران: نشر ماهی، چاپ اول 1390
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}